همه چیز از همه جا | ||
|
در یك پارك زنی با یك مرد روی نیمكت نشسته بودند و به كودكانی كه در حال بازی بودند نگاه میكردند. زن رو به مرد كرد و گفت پسری كه لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا میرود پسر من است . مرد در جواب گفت : چه پسر زیبایی و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسری كه تاب بازی میكرد اشاره كرد . مرد نگاهی به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد : تامی وقت رفتن است . تامی كه دلش نمیآمد از تاب پایین بیاید با خواهش گفت بابا جان فقط 5 دقیقه . باشه ؟ مرد سرش را تكان داد و قبول كرد . مرد و زن باز به صحبت ادامه دادند . دقایقی گذشت و پدر دوباره فرزندش را صدا زد : تامی دیر میشود برویم . ولی تامی باز خواهش كرد 5 دقیقه این دفعه قول میدهم . مرد لبخند زد و باز قبول كرد . زن رو به مرد كرد و گفت : شما آدم خونسردی هستید ولی فكر نمیكنید پسرتان با این كارها لوس بشود ؟ مرد جواب داد دو سال پیش یك راننده مست پسر بزرگم را در حال دوچرخه سواری زیر گرفت و كشت . من هیچگاه برای سام وقت كافی نگذاشته بودم . و همیشه به خاطر این موضوع غصه میخورم . ولی حالا تصمیم گرفتم این اشتباه را در مورد تامی تكرار نكنم . تامی فكر میكند كه 5 دقیقه بیشتر برای بازی كردن وقت دارد ولی حقیقت آن است كه من 5 دقیقه بیشتر وقت میدهم تا بازی كردن و شادی او را ببینم . 5 دقیقه های كه دیگر هرگز نمیتوانم بودن در كنار سام ِ از دست رفتهام را تجربه كنم . بعضی وقتها آدم قدر داشته ها رو خیلی دیر متوجه میشه . 5 دقیقه ، 10 دقیقه ، و حتی یك روز در كنار عزیزان و خانواده ، میتونه به خاطره های فراموش نشدنی تبدیل بشه . ما گاهی آنقدر خودمون رو درگیر مسا ئل روزمره میكنیم كه واقعا ً وقت ، انرژی ، فكر و حتی حوصله برای خانواده و عزیزانمون نداریم . روزها و لحظاتی رو كه ممكنه دیگه امكان بازگردوندنش رو نداریم |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |