همه چیز از همه جا | |||||
|
ژاپن: به شدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازد!
روزی عشق از دوستی پرسید: تفاوت من و تو در چیست؟
دوستی گفت:
من دیگران را با سلام آشنا میکنم تو با نگاه . . . .
من آنان را با دروغ جدا میکنم تو با مرگ تو را چـه به فـرهــــاد !!!!!
یـک فـرهـاد اسـت و یـک بـیسـتون عــاشـقی...! تـــو هـمـیـن یـک وجـب فاصــــله را بـردار، مـن بـاورت مـیـکنـم...
قبل از ازدواج :
پسر: بالاخره موقعش شد. خیلی انتظار کشیدم. دختر: میخوای از پیشت برم؟ پسر: حتی فکرشم نکن! دختر: دوسم داری؟ پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز! دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟ پسر: نه! برای چی میپرسی؟ دختر: منو میبوسی؟ پسر: معلومه! هر موقع که بتونم. دختر: منو میزنی؟ پسر: دیوونه شدی؟ من همچین آدمیام؟! دختر: میتونم بهت اعتماد کنم؟! پسر: بله. دختر: عزیزم! .
. .
کاری نداره متن قبلی رو از پایین به بالا بخون .دل تنها عضوي است كه با نگاه لمس مي شود.2.دل تاري است كه وقتي بشكند بهتر مي نوازد. اگر دروغ رنگ داشت
هر روز شاید ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران می کردند اگر به راستی خواستن توانستن بود محال نبود وصال! و عاشقان که همیشه خواهانند همیشه می توانستند تنها نباشند …..
اگر گناه وزن داشت
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی… و من شاید کمر شکسته ترین بودم
اگر غرور نبود
چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان جستجو نمی کردیم اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم با اولین خمیازه به خواب می رفتیم و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی کردیم اگر خواب حقیقت داشت همیشه خواب بودیم هیچ رنجی بدون گنج نبود… ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند اگر همه ثروت داشتند دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید تا دیگران از سر جوانمردی بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند اما بی گمان صفا و سادگی می مرد… اگر همه ثروت داشتند اگر مرگ نبود همه کافر بودند و زندگی بی ارزش ترین کالا یود
......
ترس نبود، زیبایی نبود و خوبی هم شاید
اگر عشق نبود به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟ کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟ و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم… اگر عشق نبود اگر کینه نبود قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند اگر خداوند یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد من بی گمان دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا آن گاه نمی دانم به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت
عروسی رفتن دخترها:
دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه ی خاطرش اینه که : من چی بپوشم؟! توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار " پرو" لباس داره... اون دامن رو با این تاپ ست می کنه، یا اون شلوار رو با اون شال!! ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره!! بعد از اینکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد... حالا متناسب رنگ لباس، رنگ آرایش صورتش و تعیین می کنه... اگر هم توی این مدت قبل از مهمونی، چیزی از لوازم آرایش مثل لاک و سایه و... که رنگهاشو نداره رو تهیه می کنه... حتی مدل مویی که اون روز می خواد داشته باشه رو تعیین می کنه... مثلا ممکنه " شینیون" کنه یا مدل دار سشوار بکشه...! البته سعی می کنه با رژیم غذایی سفت و سخت تناسب اندامشم حفظ بکنه... یه رژیمی هم برای پوست صورت و بدنش می گیره..! مثل پرهیز از خوردن غذاهای گرم! ماسک های زیادی هم می زاره، از شیر و تخم مرغ و هویج و خیار و توت فرنگی و گوجه فرنگی(اینا دستور غذا نیستا!!) گرفته تا لیمو ترش ( این لیمو ترش واقعا معجزه می کنه، به یه بار امتحانش می ارزه!) خوب، روز موعود فرا می رسه! ساعت 8 صبح از خواب بیدار می شه( انگار که یه قرار مهم داره) بعد از خوردن صبحانه، می پره تو حموم،...بالاخره ساعت 10 تا 10:30 می یاد بیرون... ( البته ممکنه یه بار هم تو حموم ماسک بزاره...که تا ساعت 11 در حمام تشریف داره!) بعد از ناهار...! لباس می پوشه می ره آرایشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت آرایشگاه گرفته برای ساعت 1:30 بعد از ظهر... توی آرایشگاه کلی نظر خواهی می کنه از اینو اون که چه مدل مویی براش بهترتره، هر چی هم ژورنال آرایشگر بنده خدا داره رو می گرده .... آخر سر هم خود آرایشگر به داد طرف می رسه و یه مدل بهش پیشنهاد می کنه و اونم قبول می کنه!! ساعت 3 می رسه خونه... بعد شروع میکنه به آرایش کردن...! بعد از پوشیدن لباس که خیلی محتاطانه صورت می گیره ( که مدل موهاش خراب نشه) یه عکس یادگاری از چهره ی زیباش می گیره که بعدا به نامزد آینده اش نشون بده!! ساعت 8 عروسی شروع می شه...یه جوری راه می افته که نیم ساعت زودتر اونجا باشه!! عروسی رفتن پسرها: اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگی یا دو، سه ساعت قبل هیچ فرقی نمیکنه!! روز عروسی، ساعت 12 ظهر از خواب بیدار می شه... خیلی خونسرد و ریلکس! صبحانه خورده و تمام برنامه های تلویزیون رو می بینه! ساعت 6 بعد از ظهر، اون هم حتما با تغییر جو خونه که همه دارن حاضر می شن یادش می افته که بعله... عروسی دعوتیم..! بعد از خبر دار شدن انگار که برق گرفته باشنش...! می پره تو حموم... توی حموم از هولش، صورتشم با تیغ می بره...!! ( بستگی به عمق بریدن داره، ممکنه مجبور بشه با همون چسب زخم بره عروسی!) ریش هاش زده نزده ( نصف بیشترو تو صورتش جا می زاره!!) از حموم می یاد بیرون... ساعت 6:30 بعد از ظهره... هنوز تصمیم نگرفته چه تیپی بزنه، رسمی باشه یا اسپرت...! تازه یادش می افته که پیرهنشو که الان خیلی به اون شلوارش می یاد اتو نکرده! شلوارشم که نگاه می کنه می بینه چند روز پیش درزش پاره شده بوده و یادش رفته بوده که بگه بدوزن..!! کلی فحش و بد و بیراه به همه می ده که چرا بهش اهمیت نمی دن و پیرهنشو تو کمد لباساش بوده رو پیدا نکردن و اتو نکردن و شلوارشو چرا از علم غیبشون استفاده نکرد که بدونن که نیاز به دوختن داره...! خلاصه... بالاخره یه لباس مناسب با کلی هول هول کردن پیدا می کنند و می پوشه (البته اگر نیاز بود که حتما به کمد لباس پدر و بردار هم دستبرد می زنه!!) ساعت 8 شب عروسی شروع می شه، ساعت 9:30 شب به شام عروسی می رسه..! البته اگر از عجله ی زیادش، توی راه تصادف نکرده باشه دیر تر از این به عروسی نمی رسه!! گیج کننده است ولی واقعا جالبه ! امسال چهار تاریخ غیرمعمول را تجربه می کنیم. 1/1/11-1/11/11-11/1/11-11/11/11و فقط همین نیست. دورقم آخر سال تولد خود را با سنی که امسال خواهید داشت جمع کنید و نتیجه 111 برای همه است. امسال سال پول است. ماه اکتبر امسال 5 یکشنبه، 5 دوشنبه و 5 شنبه خواهد داشت و این اتفاق فقط هر 823 سال رخ می دهد. این سالها به عنوان کیفهای پول شناخته شده اند. ضرب المثلی که اگر شما این ایمیل را به 8 نفراز دوستان خوبتان بفرستید، در چهار روز آینده پولی بدستتان می رسد همانطور که در feng-shui چینی توضیح داده می شود. هر کسی که این زنجیره را ادامه ندهد چیزی دریافت نمی کند. این یک معما است. ولی می ارزد که امتحان کنید.موفق باشید. همين چند هفته پيش بود که يک ايراني داخل بانک در منهتن نيويورک شد ويک شماره از دستگاه گرفت وقتي شماره اش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پيش کارشناس بانک رفت و گفت که براي مدت دو هفته قصد سفر تجاري به اروپا را داره و به همين دليل نياز به يک وام فوري بمبلغ 5000 دلار داره کارشناس نگاهي به تيپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که براي اعطاي وام نياز به قدري وثيقه و گارانتي داره.. و مرد هم سريع دستش را کرد توي جيبش و کليد ماشين فراري جديدش را که دقيقا جلوي در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئيس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط براي دو هفته کارمند بانک هم سريع کليد ماشين گرانقيمت را گرفت و ماشين را به پارکينگ بانک در طبقه پائين انتقال داد خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت 5000 دلار + 15.86 دلار کارمزد وام رو پرداخت کرد. این خط رو دوباره بخون کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئيس بانک گفت " از اينکه بانک ما رو انتخاب کرديد متشکريم" و گفت ما چک کرديم ومعلوم شد که شما يک مولتي ميليونر هستيد ولي فقط من يک سوال برام باقي مانده که با اين همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادين که 5000 دلار از ما وام گرفتيد؟ ايروني يه نگاهي به کارشناس بيچاره کرد و گفت: >>>>> تو فقط به من بگو کجاي نيويورک ميتونم ماشين 250000 دلاري رو براي 2 هفته با اطمينان خاطر با هزینه فقط 15.86 دلار پارک کنم ؟!!!!!!!!!!
|
| |||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |